مرتضی پاشایی خواننده، نوازنده و آهنگساز پاپ ایرانی امروز در سن 30 سالگی درگذشت .او در 13 آبان 1393 به علت شرایط وخیم بیماری سرطان در بیمارستان بهمن تهران بستری شد. و پس از ده روز در بامداد آدینه بیست و سوم آبان در همان بیمارستان از دنیا رفت.
کارشناسان او را از پیروان سبک شادمهر عقیلی و محسن یگانه میدانند.
ترانهٔ «یکی هست» از کارهای شاخص پاشایی است که به عنوان تیتراژ برنامهٔ تلویزیونی ماه عسل از تلویزیون پخش شد. پاشایی ترانهٔ «عصر پاییزی» را برای مجموعهٔ تلویزیونی به همان نام ساخته بود که هیچگاه از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران اجازهٔ پخش نگرفت.روح مرتضی پاشائی شاد و یادش همیشه سبز باد خیلی زود غروب کرد.
این پست را تقدیم می کنم به پدر و مادر مرتضی پاشائی عزیز و همچنین تقدیم می کنم به بانو ترمه عزیز و مهربان مدیر وبلاگ ردپای دریا که چند ماه قبل فرزندشان را از دست دادند.
داستان شمع خاموش
مردی دختر سه ساله اش را بسیار دوست می داشت.
دخترک به بیماری سختی مبتلا شد.پدر به هر دری زد تا کودک
سلامتیش را دوباره به دست بیاورد هر چه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او از دنیا رفت.......
آن مرد در خانه را بست و گوشه گیر شد.با هیچ کس صحبت
نمی کرد و سر کار نمی رفت.دوستان و آشنایان خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.
شبی پدر رویای عجیبی دید. او در خواب دید که در بهشت حضور دارد و صف منظمی ازفرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند.
هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان
به جز یکی روشن بود.
آن مرد وقتی جلوتر رفت دید فرشته ای که شمعش خاموش است همان دختر خود اوست.
پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد از او
پرسید:دلبندم چرا غمگینی؟چرا شمع تو خاموش است؟
دخترک به پدرش گفت:بابا جان هر وقت شمع من روشن می شود اشک های توآن را خاموش می کند و هر وقت تو .....
دلتنگ می شوی من هم غمگین می شوم.
پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود از خواب پرید.
اشکهایش را پاک کرد انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود باز گشت.
شیوا نوشت: اینجا دنیای مجازی است ولی خدا می داند قلب شیوا هرگز مجازی نبوده و نخواهد بود غم از دست دادن فرزند چه سخت و جانکاه است و درک این فقدان برای کسی که مادر نیست ملموس نیست ولی لطفا شمع فرشته های خود را با اشک های خود خاموش نکنید کودکان سرطانی و بی سرپرستی هستند که هنوز زنده اند و نیازمند دستان پرمهر شما عزیزان هستند کاش با روشن کردن قلب این عزیزان دستان فرزند از دست رفته تان را پر از شمعهای زیبا و نورانی کنید.
پدر و مادر مرتضی پاشائی کربلا رفته بودند و برای سلامتی فرزندشان دعا کردند خود مرتضی هم تا آخرین لحظه با بیماری اش جنگید ولی مرگ دست خداست انسانهای کوته فکری را می بینم که با شرکت در کلاسهای یوگا و خودهیپنوتیزم احساس غرور و قدرت می کنند فکر می کنند که انسان موجود برتر است و قدرت خدائی دارد ولی کدامیک از آنان می توانند جلوی مرگ خود را بگیرند ؟!کاش می فهمیدند به نظرم یوگا عرفان نیست فقط یک ورزش است انسان زمانی به مرز عرفان و خداشناسی می رسد که خدا را قدرت مطلق ببیند نه خود را- زندگی نعمتی است که خداوند به ما بخشیده بیائید با خدا آشتی کنیم به او لبخند بزنیم با او یک فنجان چای بنوشیم با کمک و یاری به بندگانش لبخند او را ببینیم با آزار و اذیت بندگانش خانه خدا را که قلب ما انسانهاست مانند سپاه ابرهه ویران نکنیم میزبان خوبی باشیم مهربان و خوش اخلاق باشیم تا خدا همیشه میهمان خانه قلبمان باشد و با ما هر روز یک فنجان چای بنوشد.روح مرتضی پاشائی عزیز و همچنین روح فرزند ترمه خانم عزیز دوست وبلاگی مان شاد و یادشان همواره سبز باد امیدوارم شمع آن عزیزان از دست رفته هرگز خاموش نشود.آمین