Quantcast
Channel: هزاران گنج
Viewing all articles
Browse latest Browse all 164

وبلاگ نوشته های همایون رقابی- داستانهای روز معلم

$
0
0

 آفرین بر نظیری نیشابوریتشویقچه زیبا سرود:

درس معلم ار بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب
آورد طفل گریز پای را

آیا می دانید روز جهانی معلم چه روزی است؟

در سطح جهان و به پیشنهاد یونسکوروز 5 اکتبر (13مهر) هر سال به عنوان روز معلم نامگذاری شده است.بعضی کشورها این روز را تعطیل اعلام می‌کنند و بعضی‌ها روزهای خاص خودشان را دارند.

روز معلم در ایران

پس از انقلاب جمهوری اسلامی ایران روز معلم بمناسبت بزرگداشت «شهادت» آیت‌الله مرتضی مطهری در 12 اردیبهشت سال 1358به دست اعضای گروه فرقان است.

البته قبل از انقلاب نیز روز معلم در 12 اردیبهشت بود و مناسبت آن، کشته شدن یکی از معلمان به نام ابوالحسن خانعلی در روز 12اردیبهشت سال 1340در تجمع اعتراض‌آمیز معلمان در میدان بهارستان بود.

روز معلم بر تمامی معلمان جهان مبارک باد.

دلم برای وبلاگ استاد همایون رقابی خیلی تنگ شده چند روزی وبلاگ ایشون مسدود شدهتعجباین پست رو هدیه می کنم به ایشونقلب استاد هرچند اینجا دنیای مجازیه و من هیچوقت شما را ندیدم و نمیشناسم ولی حضور شما همیشه مایه دلگرمی و نشاط و تشویق من بوده امیدوارم هر جا هستید همیشه شاد و سلامت و سبز باشید و ایام به کامتون باشهقلبدلم میخواد زودتر به جمع ما برگردید.در دنیای مجازی من- جای شما خیلی خالیه به اندازه همه کاربران سایت پرشین بلاگ دلم برای حضور سبز و پرمهرتون تنگ شده.قلبهرگز محبتهای شما بزرگوار را فراموش نخواهم کرد.سپاس بیکران از شما.قلب


داستانهایی درباره معلم

داستان معلم خوش خیال

معلمی، همین که شنید «نمونه» شده، بلافاصله به شرکت تعاونی فرهنگیان رفت. یک
تلویزیون رنگی قسطی خرید، ده تا چک داد و تلویزیون را به خانه برد.هورااز خود راضی
    همسرش،
با تعجب به او نگاه کردتعجبو با ناراحتی و عصبانیت گفت:عصبانی«مرد حسابی، تو که می گفتی
اجاره خانه، این ماه را نداری پرداخت کنی؛ چطور حالارفتی و تلویزیون رنگی
خریدی؟!»تعجب
    مرد که نفس نفس می زد، تلویزیون را زمین گذاشت و گفت: «عزیزم
مژده... بده! اگه تو هم به...جای من... بودی، همین... کار رو می کردی.»
    زن با تعجب پرسید: «مگه چطور شده؟!»
    مرد با خوشحالی گفت: «آخه من «معلم نمونه»
شدم. رادیو، تلویزیون... روزنامه ها، باهام مصاحبه می کنند، می خوام تصویرم رو تو تلویزیون رنگی ببینم...»خیال باطل
    زن لبخند زد و با شادی گفت: «مبارک باشه، پول هم
بهت می دن؟»خیال باطل
    مرد، دستی به پیشانی کشید وگفت: «حتماً، صددرصد؛ یا پول می دن
یا سکه.»
    دو روز بعد، طی مراسمی که به مناسبت روز معلم، برگزار شده بود، یک
«ربع سکه» و لوح تقدیر به معلم دادند ولی هرگز، رادیو و تلویزیون و روزنامه ها، با معلم مصاحبه نکردند و معلم تصویر خود را در تلویزیون رنگی ندید!آخافسوس معلمی شغل انبیاست حقوق و مزایای معلمان باید به موقع پرداخت شود و همیشه باید قدر این عزیزان را دانست.قلب


داستان مثل بچه آدم

معلم به دانش آموز گفت مثل بچه آدم رفتار کن!

و دانش آموز ماند

که بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کند ...نیشخند

****

جوابهای عجیب و غریب دانش آموزان تنبل و درس نخوان به سوالات امتحانی

1- وقتی سر آهنی شیشه مربا باز نمی شود چکار باید کرد؟ (ج: طبق قانون انبساط که در کتاب هم هست باید می نوشت زیر آب گرم بگیرم)

دانش آموز در برگه امتحانی: باید بدهد مادرش باز کند اگر نبود صبر کند بیاید بهش بدهدخنده

2- (امتحان دینی) اصحاب یمین و اصحاب شمال چه کسانی هستن؟

دانش آموز در برگه امتحانی: کسانی که در صحرای شمال هستند اصحاب شمال و کسانی که در صحرای یمین  هستند اصحاب یمین نام دارندنیشخند

3- (امتحان دینی) درپیمان عقبه چند نفر امضا کردن؟ (ج: حدود هفتاد بود- ولی این دانش آموز احتمالا صدای بغل دستی موقع تقلب را درست نشنیده بوده)

دانش آموز در برگه امتحانی: جای هفتاد نوشته کفتارخنده

 

4- (تاریخ) مظفرالدین شاه چکونه بر تخت نشست؟

دانش آموز در برگه امتحانی: چهار زانو نشستهیول

 

5- (اجتماعی) ویژگی یک نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری خوب چیست؟

دانش آموز در برگه امتحانی: نامزد خوب باید دختر خوبی باشد تا زودتر از او خواستگاری کنند وگرنه ترشیده می شود. !!!خندهقهقهه

تصویرنوشت: تاریخ هر کشوری شناسنامه و هویت آن کشور است امیدوارم هیچ قسمتی از تاریخ حذف نشود تا معلمان عزیز سرکلاس دچار سردرگمی نشوند.لبخند

داستان استاد و پسر نوجوان

پسرنوجوانی هر روز صبح به دیدن استاد می آمد و با اشتیاق فراوان از محضر او استفاده می کرد . یک روز استاد به نوجوان گفت : « چه چیز هر روز صبح زود تو را به اینجا می آورد . در حالی که دیگران در بستر خود خوابیده اند ؟ تو بسیار نوجوان هستی چرا خواب را بر خود حرام می کنی ؟»سوال
نوجوان در پاسخ گفت : « استاد یک روز مادرم از من خواست که در آتش هیزم بریزم . وقتی این کار را کردم متوجه شدم که ترکه های کوچک تر و نازک تر زودتر از هیزمهای کلفت و پیر می سوزند . آنگاه به خود گفتم : « درست است که من نوجوانی بیش نیستم ، اما چه کسی می داند که مرگ زودتر به سراغ من که کوچک تر از دیگران هستم نیاید . پس نباید عمرم را در خواب بگذرانم و باید حتی در نوجوانی بیدار باشم  و علم و دانش بیاموزم این افکار مرا هر روز صبح زود به دیدار شما می آورد می خواهم از لحظات عمرم به خوبی استفاده کنم."

شیوا نوشت: مرگ پیرمردی است که عینک ته استکانی می زند یولچشمانش به قدری ضعیف است که پیر و جوان را از هم تشخیص نمی دهد بیائید از لحظات عمرمان نهایت استفاده را ببریم قدر یکدیگر را بدانیم و مراقب اعمال و رفتارمان باشیم.مژه

داستان کوتاه مکتبخانه

کودکی در مکتب خانه بر معلم می خواند : " و ان علیک اللعنه الی الیوم الدین ! "

یعنی : لعنت بر تو تا روز قیامت !  و مکرر می گفت .

معلم در قهر شد و گفت : علیک و علی والدیک !

کودک گفت : در این مصحف " علیک "  هست ، " و علی والدیک " نیست . آیا آن را نیز الحاق کنم !؟

(منبع : لطایف الطوایف)

 داستان کوتاه حاضر جوابی های کودکانه

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار
عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟سوال
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ

نمى‌تواند آدم را ببلعد. کلافهعصبانیاین از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.نیشخند

***

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود.خوشمزهیکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید
بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست نیشخندزبان

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 164

Trending Articles