Quantcast
Channel: هزاران گنج
Viewing all articles
Browse latest Browse all 164

سیمین بهبهانی هم رفت

$
0
0

عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد-سیمین بهبهانی هم رفت -بانوی غزل روز (سه‌شنبه، 28 مردادماه 93) در سن 87سالگی بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت.ناراحتاو رفت همه روزی می رویم اعمالمان مهم است خاطراتمان و آنچه که از خود بر جای می گذاریم.

سیمین بهبهانی‌ متولد‌ 28 تیرماه سال 1306 در تهران، به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های تازه به «نیمای غزل» معروف است.

سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس خلیلی (شاعر، نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) بود. او ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از او با منوچهر کوشیار ازدواج کرد.

سیمین که در سال 1337 وارد دانشکده حقوق شد، سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

«سه‌تار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «مرمر»، «رستاخیز»، «خطی ز سرعت و از آتش»، «دشت ارژن»، « گزینه اشعار»، «آن مرد، مرد همراهم»، «کاغذین‌جامه»، «کولی و نامه و عشق»، «عاشق‌تر از همیشه بخوان»، « شاعران امروز فرانسه»، «با قلب خود چه خریدم؟»، «یک دریچه آزادی»، «مجموعه اشعار» و «یکی مثلا این‌که» از جمله کتاب‌های منتشرشده توسط این شاعرند.

در 1378 سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.تشویق

بهبهانی، در روز دوشنبه 17 اسفند 1388 هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.تعجب

سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزل‌سرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است.

سیمین بهبهانی از موثر ترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر بود .وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپاره هایی کلاسیک و رمانتیک اغاز کرد که غالبا دارای مضامین عاشقانه و عواطف عریان زنانه - احساسات انسان دوستانه بود ند .رفته رفته از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نو پردازان  رگه هایی از زبان و تخیل تازه ی رمانتیک در غزل های او پدیدار شد بعد ها مجموعه ی غزل رستاخیز ، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت .روحش شاد.

چه رفت بر زبان مرا؟  
که شرم باد از آن مرا!
به یک دل و به یک زبان،  
دوگانگی چرا کنم؟
ز عمر، سهم بیشتر  
ریا نکرده شد به سر
بدین که مانده مختصر،   
دگر چرا ریا کنم؟... سیمین بهبهانی

***

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم سیمین بهبهانی (این شعرش را خیلی خیلی دوست می دارمقلبواقعا زیباست همه اشعارش زیباستخیال باطلتشویق)

 ***اشعار سیمین بهبهانی

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم...
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم...
تو و آن الفت دیرین ،من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی ، به خدا باده فروشم... سیمین بهبهانی

 ***

دارا جهان ندارد،                   سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در                   هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید          البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،                     آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند                     آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو               گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،                  زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،                   نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا                    نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما                   تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها                    بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز                   میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری                  دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند                 دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی                 فریادمان بلند است
اما چه سود،                       اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است       این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس              شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی                شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما                 دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش               ای مهرآریایی
بی نام تو ، وطن نیز               نام و نشان ندارد سیمین بهبهانی

 ***

باور نداشتـم که چنین واگذاریم
در موج خیز حادثه تنهـا گذاریم
آمد بهار و عید گذشت و نخواستی
یک دم قدم به چشم گـهر زا گذاریم
چون سبزه دمیده به صحرای دور دست
بختم نداد ره که به سر پا گذاریم
خونم خورند با همه گردنکشی کسان
گر در بساط غیر، چو مینــا گذاریم... سیمین بهبهانی

 ***

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم سیمین بهبهانی

 ***

گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند
کوتاه پیش قد بت من کشیده اند 
زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها
چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند
امروز سر به دامن دیگر نهاده اند
آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند
آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش
منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند
با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ
بهر ملامتم همه گردم کشیده اند
کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشق
با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند... سیمین بهبهانی

 ***

خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد... سیمین بهبهانی

 ***

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ... سیمین بهبهانی

شیوا نوشت: داستان زیبای مرد و مرگ

مردی در حال تماشای تلویزیون بود که ناگهان مرگ به سراغش آمدنگران
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

مرد آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...بامن حرف نزنمشغول تلفن

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...نیشخند

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربت رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...خواب

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...از خود راضی

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!عینکنیشخندزبان


نتیجه اخلاقی :در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش غیرممکن نکنیم همیشه عاقل باشیم البته یادمون باشه که مرگ همیشه نزدیک ماست به وصیت مرده ها عمل کنیم به هیچ مرده ای بی احترامی نکنیم و پشت سرش حرف نزنیم خداوند همیشه ناظر بر اعمال ماست.فرشته مرگ ممکنه پشت در باشه پس تا فرصت داریم همه با هم آشتی کنیم آقای فیلتر هم قهر نباشه آخه وقتی در حال تحقیق بودم صفحات مربوط به خانم بهبهانی فیلتر بودنیشخندهمه با هم دوست باشیم و آشتی کنیملبخندمهربونی صفت زیبای خداست.قلب


Viewing all articles
Browse latest Browse all 164

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>