### شکستن غرور شخصی؛اولین گام برای رسیدن انسان دانا به خدا####
انسانهای مغرور بی آنکه خود بدانند احمق هستند به اطراف خود نگاه کنید دنیا سرشار از احمقهایی است که هیچ نیستند ولی آنچنان غرق غرورند که گویی از دماغ فیل افتاده اند عزت نفس،احترام بخود،اعتمادبنفس،خود ارزشمندی،خود بسندگی،حس غرور ،خود دوستی وخودباوری از جمله صفات بسیار خوب و با ارزشی اند که هر انسانی در صورت دارا بودن انها می تواند پیشرفت خوبی داشته باشد اما غرور شخصی که با تکبر،تسلط طلبی،منییت ،خود شیفتگی ودفاع روانی و سپرانسانی در مقابل ضعف های پنهان و اشکارعمل می کند متفاوت است.
در تمامی مکاتب عرفانی مبارزه با غرور شخصی گامی مهم جهت رهروی و فرزانگی است ودر این میان روایاتو داستان های متعددیست.
تمرین تواضع وفروتنی،خدمت کردن بدون چشمداشت،عمل بی توقع،تمرینات
بسیار خوبی در این زمینه است.
من اشخاص زیادی دیده ام که با وجود گام گذاردن در راه معنوی یا مراقبه یا یوگا یا عرفان اما با داشتن غرور شخصی زیاد حتی تحمل شنیدن یک انتقاد کوچک را نیز ندارند.
با یک ایراد گرفتن بکلی جهان شان آشفته می شود و همواره یا با پرخاشگری شدید یا قهر و اجتناب یا توهین و تندی سعی در پوشاندن ایراد و اشکال خود دارند.
به همین منظور پس از سالها هیج تغییری در خود نداده اند دیگران را از خود دلسرد و دور کرده اند.
عمومآ غرور شخصی زیاد از خود بزرگ بینی ناشی از نوعی *خود کم بینی*ناشی می شود.فرد در درون خویش ضعفهایی حس می کند و بعد سعی دارد با خود بزرگ بینی وغرور شخصی آن را پنهان کند.
چنین افرادی مداوم نیاز مند تعریف و تمجیدند،وبا آن زود رام و اهل معامله می شوند اما همین افراد در مقابل انتقادی کوچک یا رفتاری اعتراضی سخت براشفته می شوند و از کوره در می روند.
اگر شما می خواهید خودتان را بهتر بشناسید و خود سازی نمایید اول با غرور شخصی خود مبارزه کنید با خوتان صادق باشید و نخواهید دیگران از شخص شماو موقعیتان چندان تعریف و تمجید کند.البته تعریف و تمجید بسیار خوب است انرژی مثبت همواره باعث پیشرفت و شکوفایی انسانها می شود ولی هیچ خوب نیست با تعریف و ستایش کسی مست باده غرور شویم.
داستانک غرور
فرشتگان نگهبان بر روی زمین برای خداوند از مردی بنام اولینوس که در امپراتوری قدیم روم زندگی می کرد خبری بردند به این مضمون که اولینوس مهربان در همه ۴۷ سال زندگی اش نه به کسی بد کرده و نه هیچ گاه نا امید و گرسنه ای را از خود رانده است او آنقدر خوب است که تقاضا می کنیم او را قدرتی مافوق انسانهای دیگر عطا کنید......
پروردگار پذیرفت و فرشته ها به سراغ مرد رفتند و به او مژده دادند که اگر بخواهی صاحب قدرت شفا دادن خواهی شد.
اما اولینوس نپذیرفت نه....این قدرت را خداوند باید داشته باشد که بر تقدیر انسانها نیز آگاه است !
فرشته ها گفتند :-آیا می خواهی کلام سحر انگیز به تو عطا شود تا گناهکاران را به راه راست هدایت کنی؟
اولینوس باز هم مخالفت کرد-من در آن اندازه نیستم که وظیفه پیامبران بر دوشم باشد!
فرشته ها با ناراحتی گفتند:-اما تو نباید رد احسان کنی لااقل چیزی از خدا بخواه تا ما پیغام تو را برسانیم.
اولینوس فکری کرد و گفت از خداوند می خواهم واسطه برکات او باشم بی آنکه خود مطلع شوم چرا که می ترسم دچار غرور و خود پسندی گردم.فرشته ها رفتند و برگشتند و گفتند : خواسته ات براورده شد اما چون قرار گذاشتی خودت هم ندانی چیزی از ما نخواهی شنید!
اولینوس شکر گزاری کرد و رفت.از آن پس و به امر خداوند از هر کجا که اولینوس مهربان رد می شد
به فاصله چند دقیقه بیماران شفا می یافتند و زمین حاصلخیز می شد و.......اما اولینوس هرگز دچار غرور نشد!
داستانک زیبای غرور
در زمانهای قدیم دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندقامت، بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق بود. اما برادرش «تاج» قدی بسیار کوتاه داشت، با این حال از علم بالایی بهره می برد، به همین سبب بسیار مغرور بود و به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید.