شاهنامه فردوسی که یک منظومه حماسی است تنها مجموعه ای از افسانه ها و اسطوره ها در تاریخ ایران نیست بلکه شاهنامه شناسنامه سرزمین ماست.شاهنامه همچون دریاست و داستان سیاوش بی تردید رود خروشانی از آن دریاست.
"شکارگاه"
در یک صبح زیبا هنگامی که خورشید بر پهنه آسمان هنرنمایی می کرد گیوگودرز پهلوان ایرانی به همراه جند سوار از قصر کاووس-شاه خیره سر کیانی- به شکارگاه رفتند که در میان بیشه زار زنی زیبا را یافتند.این زن از یک مادر تورانی و یک پدر ایرانی بود.گیوگودرز و یارانش قصد کشتن او را کردند اما یکی از سواران پیشنهاد کرد که از کشتن آن زن زیباروی دست بردارند و او را نزد کاووس شاه ببرند.....
"قصر کاووس شاه"
گیوگودرز و سواران آن زن را به عنوان کنیز به جوار کاووس شاه بردند.کاووس وقتی او را دید شیفته زیبایی اش شد بنابراین او را به همسری گرفت و دستور داد تا او را در شبستان با یاقوت و فیروزه بیارایند.
"کودکی سیاوش"
روزگار سپری شد و از آن زن زیبا پسری ماه روی بوجود آمد که با نگاهش سرود زیبای عشق را زمزمه می کرد.کاووس شاه نام او را سیاوخش یا سیاوش(به معنی دارنده اسب سیاه) نهاد.سیاوش کودکی بیش نبود که پدرش او را نزد رستم -پهلوان نامدار ایرانی- به زابل فرستاد تا به سیاوش رسم پهلوانی فرهیختگی و رزم آموزد.
"بازگشت سیاوش نزد پدر"
روزگار سپری شد و سیاوش به سن جوانی رسید پس به دربار کاووس شاه بازگشت. به مناسبت ورود سیاوش جشنی برپا کردند و پذیرایی خوبی از او به عمل آوردند.
"سیاوش و سودابه"
یکی از همسران کاووس شاه - سودابه دختر شاه هاماوران بود وقتی سیاوش وارد شبستان شد سودابه با دیدن زیبایی و کمال سیاوش عاشق او شد اما سیاوش که شرم و پاکدامنی آموخته بود تن به گناه نداد. کینه سیاوش در دل سودابه چنگ می زد .غرورش جریحه دار شده بود.پس درصدد انتقام برآمد و به سیاوش تهمت ناروا زد.
Love
"گذشتن سیاوش از آتش"
تحمل تهمت سودابه برای سیاوش دردناک بود.براساس رسم آن روزگار-انسانها برای اثبات بی گناهی خود از آتش عبور می کردند.سیاوش نیز برای اثبات بی گناهی اش جامه ای سپید بر تن و کلاه خودی زرین بر سر سوار بر اسب خود(شبرنگ بهزاد) آماده عبور از آتش شد.
مردم برای تماشا آمده بودند می خواستند بدانند عاقبت سیاوش چه خواهد شد.سیاوش با لبخندی بر لب - سوار بر اسب خود از میان آتش عظیم عبور کرد بدون آنکه آسیبی ببیند. در آن هنگام هزاران باغ و هزاران بوته گل سرخ در چشمان معصوم سیاوش شکفتند.
سودابه از شدت خشم و ناراحتی می گریست و صورت خود را چنگ می زد.
"خشم کاووس بر سودابه"
پس از اثبات بی گناهی سیاوش و عبور او از آتش- کاووس تصمیم گرفت سودابه را بکشد اما سیاوش با همه گذشت و جوانمردی خود از پدرش خواست تا از کشتن سودابه دست بردارد و او را ببخشد.
"لشکرکشی سیاوش به توران"
پس از مدتی -سیاوش داوطلبانه برای دور ماندن از وسوسه های سودابه و خیره سری های کاووس-از جانب پدر برای مقابله با افراسیاب(پادشاه توران زمین) که به سوی ایران لشکر کشیده بود رفت.در طی این لشکرکشی با دلاوری بسیار تعدادی گروگان از سپاه تورانیان گرفت.
"خواب افراسیاب"
شب بر همه جا چنگ انداخته بود ماه در دل آسمان شنا می کرد که صدای هولناکی از دربار افراسیاب شنیده شد او بر بستر بود و می لرزید.همه خادمین اهل دربار و گرسیوز(برادر افراسیاب) دور او جمع شدند و علت را جویا شدند.افراسیاب گفت:در خواب- بیابانی پر از مار دیدم و آسمان پر از گرد و غبار بود که ناگهان بادی وزید و پرچم مرا بر زمین انداخت.پس از آن سپاهی از ایران که افزون بر هزاران نفر بودند یاران و سپاهیان مرا نابود کردند."
"تعبیر خوابگزاران دربار"
خوابگزاران دربار- تعبیر این خواب را برای افراسیاب نامطلوب دانستند و درباریان -او را از جنگ با سیاوش برحذر داشتند.و پیشنهاد فرستادن سیم و زر به سیاوش و صلح با او را دادند.
پاسخ سیاوش به افراسیاب
پس از رسیدن پیک افراسیاب و پیشنهاد صلح او-سیاوش نیز پیشنهاد صلح را پذیرفت تا خونی بی جهت بر زمین ریخته نشود.
"نامه کاووس شاه به سیاوش"
کاووس در نامه ای از سیاوش خواست که به پیشنهاد افراسیاب اعتنایی نکند و گروگانها را بکشد.
"سیاوش بر سر دو راهی"
با دریافت نامه کاووس- سیاوش بر سر دو راهی ماند و سرانجام با رجوع به وجدان بیدار خود - تصمیم گرفت با افراسیاب صلح کند.
"رفتن سیاوش به توران و ازدواج او با فرنگیس"
سیاوش پس از صلح با افراسیاب به توران رفت افراسیاب با مهربانی از او استقبال کرد و او را به دربار خود برد .فرنگیس یکی از دختران زیبای افراسیاب بود.سیاوش با دیدن او شعله عشق و آرزو در سینه اش شکوفا شد.او به پیشنهاد پیران ویسه(وزیر خردمند افراسیاب) فرنگیس را از پدرش خواستگاری کرد.افراسیاب در ابتدا مردد بود ولی سرانجام موافقت کرد.
"ازدواج سیاوش با فرنگیس"
در آن هنگام پیکهای شادی در حرکت بودند و خبراین عشق افسانه ای را به آسمان می بردند.سیاوش و فرنگیس - آهنگ زیبای عشق را در گوش هم زمزمه می کردند و بر سقف آسمان آبی - کلام زیبای عشق را می نگاشتند.
"پس از یک سال"
پس از گذشت یک سال از ازدواج سیاوش و فرنگیس- سیاوش متوجه شد که فرنگیس باردار است و به زودی صاحب فرزندی خواهند شد.شور و شوق سراپای او را فراگرفت.
"سیاوشگرد"
سیاوش - شهری بنام سیاوخش گرد یا سیاوخش آباد در توران زمین بنا نهاد که بی نهایت آباد و زیبا بود.همین امر - عامل حسادت گرسیوز(برادر افراسیاب) نسبت به سیاوش شد و بالاخره افراسیاب را تحریک کرد با سیاوش بجنگد. افراسیاب نیز سرانجام فریب گرسیوز را خورد و به سوی سیاوشگرد لشکر کشید.
"وصیت سیاوش"
سیاوش به فرنگیس -چنین وصیت کرد" زندگی من بسر رسیده است اکنون که تو منتظر فرزندی هستی اگر پسر شد نام او را "کیخسرو"بگذار"پس از شنیدن این سخنان -بر ساحل چشمان فرنگیس- دریایی پر از غم نشست و گلوله ای آهنین در حنجره اش ذوب شد قلبش همچون ماهی جداشده از دریا در کویز تشنه زار بود.پایه های کلبه عشقشان -در برابر طوفانی عظیم قرار گرفته بود.
"جنگ افراسیاب و سیاوش"
سپاه افراسیاب مجهز به سلاحهای جنگی و سواران بسیار با لشکریان سیاوش درگیر شدند و طی کش و قوسهایی -سپاهیان افراسیاب سپاه سیاوش را شکست دادند و سیاوش را پای چوبه دار بردند.
"زاری فرنگیس"
فرنگیس با ناله و زاری از افراسیاب می خواست که سیاوش را نکشد اشک می ریخت و التماس می کرد اما افراسیاب با شقاوت و سنگدلی اعتنایی به او نکرد و دستور داد که فرنگیس را در خانه ای که بالای کاخ بلندش بود زندانی کنند.
"مرگ سیاوش"
پس از دربند کشیدن فرنگیس -سیاوش را در نهایت غریبی کشتند.آری سیاوش در بهار جوانی چون برگ خزانی از شاخه جدا شد.
به راستی که سیاوش در میان پهلوانان شاهنامه از ویژگی های خاصی برخوردار است: شاهزاده بود اما بدون غرور- شاگرد رستم بود ولی به آن فخر نمیکرد بر نفس خود مسلط بود- ساده و بی پیرایه- صلح جو و وفادار بود پهلوانی چند بعدی بود: پهلوان پاکی وفاداری رزم و...
مردانگی و پاکدامنی سیاوش در تاریخ و ادب درخشیده و می درخشد. از او می گویند و در سوگ او می خوانند و مویه می کنند. این عمل را سوسیوش(سوگ سیاوش)می نامند.